Saturday, January 15, 2005

تولد مرگ
شبي كه او را بگردش برده بودم
بسر حد جنون مي خورده بودم
ز ترس مرگ من مرد و ندانست
من از روز تولد مرده بودم
***
برو اي دوست ، برو !؟
برو اي دختر پالان محبت بر دوش .؟
ديده بر ديده ي من مفكن و ناز مفروش.....ه
من دگر سيرم .......سير !؟
بخدا سيرم از اين عشق دو پهلوي تو پست!؟
تف بر آن دامن پستي كه تو را پروردست!؟
كم بگو ، جاي تو كو ؟ مال تو كو ؟ برده ي زر!؟
گر طلا نيست مرا ، تخم طلا !...........مردم
من زاده ي رنجم و پرورده ي دامان شرف
آتش سينه ي صد ها تن دلسردم من !؟
دل من چون دل تو ، صحنه ي دلقكها نيست !؟
ديده ام مسخره ي خنده ي چشمكها نيست!؟
دل من مأمن صد شور و بسي فرياد است
ضربانش : جرس قافله ي زنده دلان
طپش طبل ستم كوب ، ستم كوفتگان
چكش مغز ز دنياي شرف روفتگان
تيك تيك ساعت ، پايان شب بيداد است!؟
دل من ، اي زن بدبخت هوس پرور پست!؟
شعله ي آتش «شيرين » شكن « فرهاد » است!؟
حيف از اين قلب ، از اين قبر طرب پرور درد
كه به فر ما ن تو ، تسليم تو جاني كردم
حيف از آن عمر ، كه با سوز شراري جانسوز
پايمال هوسي هرزه و آني كردم!؟
در عوض با من شوريده چه كردي نامرد !؟
دل بمن دادي ؟ نيست؟
صحبت از دل مكن ، اين لانه ي شهوت ، دل نيست؟
دل سپردن اگر اين است ! كه اين مشكل نيست؟
هان : بگير ، اين دلت ، از سينه فكندم بدر !؟
ببرش دور .....ببر!؟
ببرش تحفه ز بهر پدرت ، گرگ پدر!؟
او رفت ...... من خودم او را فرستادم ! ولي پس از رفتن او احساس كردم....ه
كه هيچ كس را نمي توانم واقعا دوست داشته باشم ........!؟
باور كنيد ! هيچ نمي دانستم ، كه با مرگ او ، عشق من هم براي هميشه مي ميرد
ولي چكار مي توانم بكنم .....رفته بود .... مرده بود....و هر چه داشتم.... با خودش همراه با خودش ، برده بود