Wednesday, May 04, 2005

گريه كنيد !... گريه كنيد اي خاطرات گذشته
اي خاطرات دوران از ياد رفته ي جواني
اي اشكهاي پنهاني..... گريه كنيد
عشق من رفت...........ه
عشق من مرد ............ه
نمي توانم ..!ه
باور كنيد هيچ نميتوانم او را ...........ه
خودش را نه همه ي انچه او در پريشاني نگاه پريشانش براي من .....ه
و بالا تر از من! براي قلب ديوانه پرست من داشت فراموش كنم ....!؟؟ه
كفن آخرين قطره ي اشكم...!
دستمال دستمال سپيدم را كه تنها يادگار اوهست
ديوانه وار در پارچه ي سياهي ميپيچم
وتابوت اشكم را بامواج آ سمان نورد بادها مي سپارم
ببريد بادها ببريد
اين تابوت آرامگاه متحرك قلب درهم شكسته ايست
كه آغشته با اشك وخون زير پاي ناكامي .... ناله كنان جان داد بادها بخاطر من..! بخاطر قلب شكسته ي من
ناله سر دادند وناله ي بادها همه ي آسمانها را كه پناهگاه ناله هاي من بودند
به گريه انداخت .....ه
من در تلا طم امواج آشفته ي سرشك توفاني آسمانها
زندگي خود را ديدم كه سر افكنده و پريشان حال دست و پا زد و ....... مرد
من د لم براي زندگي جوانمردانه ام نسوخت
د لم براي قلب تيره بخت بيچاره ام سوخت
كه در آخرين لحظه ي زند گي
تهمت زده و محنت باري كه داشت نا اميدانه فرياد كشيد .........ه
عشق من ........ه
آخ عشق من .............ه