Friday, January 07, 2005

كاش قلبم درد پنهاني نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كاش برگهاي آخر تقويم عشق
حرفي از روزهاي باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت


امروز دوستان بعد ازكلي دستم به نوشتن رفت
هنوز مشكلم حل نشده....! خسته شدم ديگه .....اين روزها با هر كسي كه دوست مي شم
احساس مي كنم اُنقدر دوست بوديم كه ديگه وقته خيانت است....!!!!؟؟؟


يك روز شايد همراه پرواز پرستو عاشقي.....ه
واژه لبخند به سرزمين سوخته قلب من باز گردد..!؟
يك روز شايد اُميد كوبه ي در را بفشارد
و سپيدي ها تمامي اين سياهي ها را پر كند
آن روز بر مردگان نيز سياه نخواهم پوشيد ......!؟
حتي بر عزيز ترينشان.....!؟؟؟

ديگه نمي تونم بنويسم دوستان خوبم .....!؟
به اُميد زندگي بدون جدايي............؟؟؟؟؟؟

يا اشك...