Sunday, January 30, 2005

من محبت را از چشمان خود آموختم
چو عضوي به درد آيد
بجايش ديده مي گريد
♥♥♥

من ندانم با كه گو يم شرح درد خويش
غصه ي غصه ها و صبر خويش
هر كه با من همره و هم پيمانه شد
عاقبت شوريده وديوا نه و شيدا شد
غصه ي عشقم عشاق را دلخون كند
عاقبت خواننده را مجنون كند
آتش عشق گر بيفتد بر دلي
بسوز عشق مي سوزد هر دمي
قصه اي گويم من از ياران خويش
از جدايي ها از بخت ، از دوران خويش...............؟



تو اين مدت كه من اين بلاگ رو نوشتم برام
off
مي زاريد كه چرا همش از مرگ صحبت مي كني... چرا اينقدر نا اميدي ولي هيچ كس نپرسيد چرا.....!؟

گفتمش : اي نازنين يار نكو
همرهم ، تو كيستي ؟ آخر بگو؟
كيستي ؟ چيست نام تو ؟ گفت : عشق
از چه رو اينقدر بيقراري ؟ گفت عشق
گفت : هان تو ؟ حال تو چرا اين گونه است؟
من...؟
گفتمش: روي تو زيبا روي را ديده است....ه
..................؟
عشق ، كه اول صورتي نيكوي داشت
بس بديها عا قبت در پيش داشت
روز درد و روز ناكامي رسيد
عشق آن زيبا رو مرا در غم كشيد
ناگهان ديدم خطا كردم ،خطا
كه بدو كردم اين گونه اعتماد
آدم كم تجربه ي ظاهر پرست ، كز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامي از عشق خوردم فريب
تا كه گشتم از شادماني بي نصيب!.......؟
چون كه ديدم سر نوشت خويش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا

ديگه نمي تونم بنويسم دوستان خوبم.......
يا اشك

in ID YAHOO MAN HAST ♣ siaVash_ttanhaa ♣ mitonID BARAM OFF BEzARID....

0 Comments:

Post a Comment

<< Home